تاریخچه شهر امیدیه ، آغاجاری ، میانکوه و حومه

این وبلاگ به منظور جمع آوری اطلاعات پیرامون تاریخ شهر امیدیه و حومه میباشد

تاریخچه شهر امیدیه ، آغاجاری ، میانکوه و حومه

این وبلاگ به منظور جمع آوری اطلاعات پیرامون تاریخ شهر امیدیه و حومه میباشد

مصاحبه نفت نیوز با آقای محمد ایمانی در موردآموزشگاه های حرفه ای

آموزشگاه های حرفه ای نفت در مناطق نفتخیز خدمات بزرگی به صنعت نفت کشور ارائه داده و نقشی غیر قابل انکار در موفقیت این صنعت و خروج مستشاران و کارکنان خارجی داشته اند.در واقع همین دانش آموختگان این مراکز بودند که پس از خروج مستشاران و کارکنان خارجی صنعت نفت پس از پیروزی انقلاب اسلامی که کلیه مشاغل حساس و حیاتی صنعت نفت را در اختیار داشتند، بار سنگین این صنعت حیاتی کشور را به دوش کشیدند و باعث شدند فعالیتهای نفتی کشور متوقف نشود.این آموزشگاه های حرفه ای اما اکنون در حالت تعطیلی به سر می بردند و خدمات شایسته آنها به صنعت نفت کشور در آستانه فراموشی است در حالیکه نیاز صنعت نفت به گونه ای است که جا دارد این مراکز همچنان به فعالیتهای موفقیت آمیز خود ادامه دهند.یکی از این مراکز فنی صنعت نفت، آموزشگاه حرفه ای نفت آغاجاری است که هم اکنون کلیه فعالیتهای آن تعطیل است. آموزشگاه حرفه ای نفت آغاجاری در سال 1337 راه اندازی شد. اولین دوره این آموزشگاه درشهرآغاجاری برگزار شد و یکسال بعد به شهر امیدیه، مکانی که اکنون محل اداره آموزش شرکت بهره برداری نفت و گاز آغاجاری است، منتقل شد. هنرجویان آموزشگاه از دانش آموزان کلاس ششم قدیم و اغلب از ساکنان بومی منطقه پذیرش می شدند و در رشته هایی از جمله مکانیک، لوله کشی، ابزار دقیق، فلز کاری، تراشکاری، جوشکاری و  برق آموزش می دیدند.محمد ایمانی، رئیس اداره آموزش و توسعه شرکت بهره برداری نفت و گازآغاجاری که خود از دانش آموختگان این آموزشگاه است، می گوید: این آموزشگاه تا سال 1372 که تعطیل شد بدون وقفه فعال بود و کارگاه ها، فضای آموزشی و تجهیزات مورد نیاز تمامی رشته ها که بعضی آز آنها در سطح مناطق نفتخیز جنوب بی نظیر بود را داشت.


وی با بیان اینکه دوره های آموزشی تا سال 1354 سه ساله بودند، افزود: در این دوره ها به ترتیب در سال اول دروس عمومی و مقدماتی، سال دوم دروس فنی و سال سوم دروس تخصصی آموزش داده می شد که در سال 1355 کلیات رشته ها و دروس تغییر کرد و از همین سال به بعد مدت زمان دوره ها از سه سال به دو سال کاهش یافت.ایمانی که سال 1350 وارد آموزشگاه حرفه ای نفت آغاجاری شد، بومی گرایی را یکی از مزیتهای عمده این آموزشگاه برشمرد و گفت: اکثر پذیرفته شدگان این آموزشگاه از نیروهای بومی ساکن مناطق آغاجاری، امیدیه میانکوه و بهبهان و اطراف آنها بودند که پس از قبولی در آزمون پذیرفته می شدند. هر چند که تحصیل در این آموزشگاه هیچ گونه تعهدی برای استخدام در شرکت ملی نفت ایران ایجاد نمی کرد اما قریب به اتفاق آنها جذب شرکت نفت می شدند.رئیس اداره آموزش و توسعه شرکت بهره برداری نفت و گاز آغاجاری افزود: آن زمان وقتی شرکت برای جذب نیرو از دانش آموزان دعوت می کرد حدود هزار نفر داوطلب شرکت در آزمون می شدند که کارآموزان از بین دانش آموزان ممتاز و زبده انتخاب می شدند به طوری که اکنون نیروهای کلیدی صنعت نفت از کارآموزان آموزشگاه هستند.البته کار آموزش در ناحیه آغاجاری با تعطیل شدن آموزشگاه، متوقف نشد و با تشکیل اداره آموزش و امکانات آموزشگاه به شیوه دیگری با عنوان «آموزش حین خدمت کارکنان»، «آموزش بدو استخدام» و «آموزش خانواده کارکنان» دنبال شد. هم اکنون اداره آموزش شرکت بهره برداری نفت و گاز آغاجاری که در ساختمان آموزشگاه سابق قرار دارد دارای 12 کلاس تئوری مجهز به وسائل سمعی و بصری برای تخصص های علوم اداری، عملیات بهره برداری، گاز و گاز مایع، تقویت فشار و توربین است. علاوه بر این دارای دو کارگاه مجهز زبان انگلیسی و رایانه و یک سالن مجهز همایش است که فرآیند آموزش را از تعیین نیاز آموزشی تا ارزیابی اثربخشی آموزشی در بین کارکنان شرکت بهره برداری نفت و گاز آغاجاری دنبال می کند.کارکنان اداره آموزش نیز به علاقه خود با جمع آوری دستگاه های قدیمی و از رده خارج، یک موزه صنعتی در محوطه قدیمی آموزشگاه راه اندازی کرده اند که نمودی از صنعت نفت و یادگاری از آموزشگاه حرفه ای نفت آغاجاری است.آموزشگاه حرفه ای نفت آغاجاری بعدها به آموزشگاه حرفه ای شهید رجایی امیدیه تغییر نام داد.

خاطرات خانم نوروزی

 

خاطرات خانم نوروزی

در سال 1329 شوهرم عبدالعلی نوروزی با شماره کارگری 109835 در شرکت نفت استخدام و در سال 1330 با من ازدواج کرد (من در آن زمان چهارده سال داشتم).در بدو استخدام  مدت چهار ماه در محل تصفیه خانه آب مارون درچادری که شرکت نفت به ما داده بود زندگی کردیم.وضعیت زندگی در آنجا بسیار سخت بود به همین جهت پس از این مدت به اصرار من، شوهرم که در اداره ،هوس کی پینگ، کار می کرد به آغاجاری منتقل شد وما در خانه پدری شوهرم در محل تانکی سفید مستقرشدیم.توالت وآشپزخانه بصورت عمومی در خارج از خانه قرار داشت و یک لوله آب عمومی هم برای استفاده عموم وجود داشت که به آن بمبو می گفتند(پس از روی کار آمدن مصدق در داخل خانه ها توالت زدند).

ما مجبور بودیم برای آب مصرفی روزانه صف بگیریم.گاهی اوقات برای برداشت آب از لوله درگیری پیش می آمد.در آشپز عمومی که به آن بخار می گفتند خانم های خانه دار ظرف غذای خود را بروی صفحات چدنی که بوسیله گاز گرم می شد قرار می دادند تا غذا پخته شود. در همین آشپزخانه های عمومی بود که خانمها در مورد مسایل مختلف  با همدیگر صحبت میکردند و در میان صحبتها  بحث خواستگاری وازدواج هم پیش می آمد،البته جرو بحثهای معمول میان  همسایه ها جای خود را داشت.بعدها که در خانه آشپزی را شروع کردیم از پریموس و چراغ سه فتیله ای برای اینکار استفاده شدو نفت مورد نیاز هم  که توسط یک ماشین به درب منازل آورده می شد به قیمت گالنی یک تومان خریداری می شد.

برای بچه ها به خصوص دخترها جایی برای تفریح وجود نداشت به همین خاطر شوهرم معمولاً بعدازظهر ها هر موقع که از سر کار باز می گشت دست بچه ها را می گرفت و به کافه ای در بازار که اطراف آن سرسبز بود می برد ودر آنجا برای آنها یخ در بهشت می خرید. تنها بانکهای آغاجاری ،بانکهای ملی و صادرات بودند و یک اداره پست و یک اداره تلگراف هم در این شهر وجود داشت. شیخ محمد صادقی هم یک دفتر ازدواج و طلاق در آنجا دایر کرده بود. 

شرکت نفت برای استفاده کارکنان خود بیمارستانی دایر کرده بود که پزشکان حاذقی داشت ودر میان آنهاپزشکان غیر ایرانی نیز وجود داشت ،منجمله یک دکتر هندی بود به نام باجوا که در حال حاضر قبر وی در قبرستان شهر است. 

اولین مدرسه ای که در آغاجاری تأسیس شد سعدی نام داشت که در محل نمره هفده بود و به صورت مختلط اداره میشد.بعداً مدرسه دیگری به نام پروین اعتصامی ساخته شد که دخترها تا سال سوم در مدرسه سعدی همراه پسرها درس می خواندند و از سال چهارم به این مدرسه می رفتند.

ما در خانه های غیر شرکتی زندگی میکردیم و ازنعمت برق محروم بودیم،در سال1340آقایی بنام برکت با همکاری و کمک دیگر بازاریها پول روی هم گذاشته و یک کارخانه برق،یک آسیاب و یک کارخانه یخ سازی خریداری کرده ودر محل فعلی شهرداری آغاجاری نصب کردند.

برای هر خانه کنتر برق نصب کرده و آقایی به نام حکیمی هر دو ماه یک بار کنتر را کنترل کرده و قبض صادر میکرد.قیمت برق کیلوواتی پنج ریال تا یک تومان بود وهزینه برق معمولا هر دو ماه پنج تومان می شد،فشار برق بسیار کم و فقط برای روشن کردن لامپ کافی بود.

قبل از نصب کارخانه برق در آن محل حمامی بود بنام جی پی که رو به خرابی رفت البته حمام دیگری بود بنام حمام هادی که زنانه و مردانه بود و بابت حمام از هر نفرپنج ریال گرفته میشد.

 برای خرید مایحتاج روزانه معمولا از تنها بازار آغاجاری(بازار صفا) خرید میکردیم ،سبزی را از فردی بنام بو بارون(که احتمالا کازرونی بود) میخریدیم ،گوشت را از حاج چراغعلی و پسرش مش نوروز خریداری میکردیم،البته قصابهای دیگری هم در بازار بودند از جمله غلام قصاب(نام خانوادگیش پُرت سال بود)و بارون قصاب(که بهبهانی بود) فردی بنام مش هرمز نزدیک خانه ما خواروبار فروشی داشت و در عین حال صبحها حلیم هم می فروخت ،ضمن آنکه یک گاوداری هم داشت.شمس،آم رضا، حاج سهامی (شهر کردی بود)،رحیمی(عمده فروش بود)و حاج کاظم(عمده فروش بود)هم در بازار خوار و بار فروش بودند.رضا پوران قالی فروشی و برکت لوازم خانگی داشت . 

        قیمت اجناس در فاصله سالهای 30 تا 35

 

سیب زمینی کیلویی سی شاهی تا 2 ریال 

گوجه کیلویی 5 تا 6 ریال 

برنج رشتی کیلویی 15 تا 18 ریال 

تخم مرغ هر 8 عدد 10 تومان 

بادمجان کیلویی 5 تا 6 ریال 

پیاز کیلویی 2 ریال 

پنیر سیری 15 ریال  

روغن حیوانی کیلویی 6 تا 7 تومان 

هندوانه کیلویی 5 ریال

مرغ محلی دانه ای 4 تا 5 تومان

 جوجه محلی دانه ای 25 ریال

خاطرات حاج حسن لشکری

خاطرات حاج حسن لشکری

در آغاجاری با روزی چهل ریال به استخدام شرکت  188350 با شماره کارگری1328دسال 1307 متولد و

   نفت در آمدم و دو سال بعد ازدواج کرده و به همراه همسرم در محل نمره هفده آغاجاری در چادری که از طرف شرکت به ما داده شد شروع به زندگی کردیم.توالت وآشپزخانه به صورت عمومی توسط شرکت نفت برای استفاده کارگران ساخته شده بود و یک لوله آب نیز برای استفاده عمومی در نزدیکی چادرها (حدود سیصد چادر)  قرار داده بودند.از کسانی که در آن موقع با ما همسایه بودند، می توان از اکبر آقا راهدار،امیر راهدار،احمد کلاه کج،مش محمد کلاه کج،برفعلی لرکی و نور محمد لرکی نام برد. با توجه به گرمای شدید هوا برای خنک ماندن آب آنرا در یک محفظه پارچه ای بنام دول که ساخت انگلیس بود قرار میدادیم ویا در کوزه های بزرگی به نام حُبانه که آب راهم  خنک و هم تقریباً تصفیه می کرد،نگه داری می کردیم.

حقوق را هر پانزده روز یک بار دریافت می کردیم که همان یک هفته اول تمام میشد و ما مجبور بودیم به صورت قرضی از بازار جنس بخریم ،البته بجز گوشت و سبزی و میوه که نقدی بود.گوشت را از دو برادر به نام حسن قصاب ویداله قصاب که رامهرمزی بودند خریداری می کردم .گوشت کیلویی چهار تومان و برنج کیلویی یک تومان بود.

از طرف شرکت کوپن یخ به صورت ماهانه به کارگران داده می شد که مقدار آن روزانه ربع قالب و توسط یک دستگاه ماشین درمیان آنها توزیع می شد.برای رفتن به سر کار ساعت شش صبح از خواب بیدارمیشدم و ساعت هفت کار را تحویل می گرفتم و ساعت سه بعد از ظهر از کار بر میگشتم.ماشینهایی بنام لورلاری کارگرهارا به محل کار می بردند. کار ما سه شیفت ،وهر شیفت هشت ساعت بود،ضمناًغذای ظهررادر ظرفی به نام، سپرتاس به همراه خود می بردیم.

در آن زمان رییس اداره ما فردی ارمنی به نام هوسفیان بود وشغل من درآن اداره منشیگری بود که درآن موقع چکرمی گفتند.وظیفه من این بود که اقلام مورد نیاز محل کار را صورت برداری کرده، بعلاوه نوبتکاری کارکنان ومرخصی آنها را طبق جدولی که دربرگه ای به نام تایم کارت ثبت می شد مشخص می کردم (کسی که روزکار بود در جدول تایم کارت با حرف انگلیسی ام ،عصر کاربا ای ،شب کار با ان و کسی که استراحت بود با آر).تهیه گزارش روزانه از وضعیت محل کار و ارسال آن به رییس کل از دیگر وظایف من بود.

رییس من پس از هوسفیان آقای سفید چهره و پس از وی بروجردی بود که این فرد به همراه یک آمریکایی توسط گروه منصورون در اهواز ترور شد.رییس بهره برداری فردی بود بنام جهانبانی که به واسطه پدرش نفوذ زیادی در منطقه داشت ،یک روز ژاندارمها کارگری را گرفته و به شدت کتک میزنند،خبر به جهانبانی میرسد بلافاصله به همراه آن کارگربه پاسگاه رفته وژاندارمری راکه مرتکب این عمل شده بود خواسته و از کارگری که کتک خورده خواست که آن ژاندارم را بزند ،آن کارگر هم یک سیلی به وی زد،از آن پس تا زمانی که جهانبانی در منطقه بود ژاندارمها دیگر به کارگرها تعرض نکردند.

در میان رانندگان شرکت نفت فردی بود به نام بقالیان که همه از او میترسیدند،او قد کوتاهی داشت و خوب مشت می زد. یک روز یخ فروشی که در کنار بیمارستان شرکت مشغول یخ فروشی بود،شروع کرد  به عروده کشیدن،اتفاقاٌ بقالیان در آنجا بود و وقتی این واقعه را دید بطرف یخ فروش رفت و با همان وسیله ای که یخ ها را می شکست بر سر او زد    

کار به دادگاه کشیده شد و چون در آغاجاری دادگستری نداشت آنها برای رسیدگی به بهبهان رفتندو ظاهراً در مسیر بهبهان بقالیان یخ فروش را تحت فشار گذاشت و او را مجبور کرد که رضایت دهد.

یکباریکی از معلمان آغاجاری که همشهری من بود در مدرسه ابتدایی با دانش آموز دختری در گیری لفظی پیدا کرد و خانواده دختر به بخشداری شکایت کرده و آن معلم دچار مشکلاتی شد وبا من برای حل مشکلش تماس گرفت ،من با یکی از دوستانم در بخشداری تماس گرفته و جریان را به او گفتم او هم نامه ای به من داد که به نزد آقای خضویی ببرم (خضویی درآن موقع در منطقه صاحب نفوذ بود) نامه را که به خضوعی دادم ،گفت،ناراحت نباش اتفاقاٌ فردا در بخشداری به همین منظور جلسه ای بر پا است و من در آن جلسه از همشهری شما دفاع خواهم کرد.

در آغاجاری، شرکت نفت بیمارستانی تأ سیس کرده بود که دکترهای خوبی داشت ،از جمله آنها یک دکترارمنی به نام گورگیس بود. او یک دکتر عمومی و کاملاً حاذق بود،یک بار که همسرم مدت دو ماه دچار خونریزی روده ای شده بود این دکتر با تجویز یک سری قرص او را معالجه کرد.البته دررابطه با معالجه کارمندان و کارگران تبعیضاتی وجود داشت منجمله یک بار که که به بیماری سختی مبتلا شده و مرا در بیمارستان بستری کرده بودند رییس بیمارستان(دکتر ربانی) به دکتر معالج من (دکتر رهبر) گفت آمپول مخصوصی است که باید تزریق شود اما رهبر با اینکه  دکترحاذقی بود از انجام این عمل  سر باز زد، چون طبق مقررات این آمپول مخصوص کارمندان بود و کارگران حق استفاده از آن را نداشتند، هشت روز به همین منوال گذشت و وضعیت جسمی من رو به وخامت بود ،دکتر رهبر به ربانی گفت اگر آمپول رانزنی این جوان خواهد مرد و در نتیجه آمپول را به من تزریق کردند و من از مرگ نجات پیدا کردم.

آن موقع ها آقایی بود معروف به اوس هادی که در کنار حمامی ،سلمانی هم داشت و رابطه اش با انگلیسیها هم خوب بود و لذادر منطقه هم صاحب نفوذ بود بطوری که هر کس را که دوست داشت در شرکت نفت استخدام می کرد.

خاطرات محمود امیری متولد ۱۳۳۶ دکه خرازی فروشی بازار

 محمود امیری متولد 1336، محل کار دکه لوازم خرازی بازار امیدیه 

ماجرای خانه حاج گوهری

آنموقع ها که بچه بودیم به همراه چند نفر از دوستانم از جمله محمود و منصور قنبری واردشیر کمایی دست به شیطنت میزدیم .برای نمونه یک بار در ایام محرم یک شب که دور هم نشسته بودیم یکی از بچه ها فکری به نظرش آمد اما به ما نگفت و ما بعداً فهمیدیم چه حقه ای در سر داشت. قضیه از این قرار بود که حاج گوهری که فردی متدین بود همه ساله در خانه اش به هنگام ماه محرم روضه برگذار میکرد(خانه حاجی نزدیک کلیسای ارامنه بود).

یک شب که آقا سر منبرو مشغول سخنرانی بود ارشیر کمایی گفت ده دقیقه به من فرصت بدید تا بروم خانه و برگردم بعد از ده دقیقه که برگشت دو تا شیشه کوچک در داشت داشت اما به ما نگفت که محتوی آن شیشه ها چیست

ادامه مطلب ...