تاریخچه شهر امیدیه ، آغاجاری ، میانکوه و حومه

این وبلاگ به منظور جمع آوری اطلاعات پیرامون تاریخ شهر امیدیه و حومه میباشد

تاریخچه شهر امیدیه ، آغاجاری ، میانکوه و حومه

این وبلاگ به منظور جمع آوری اطلاعات پیرامون تاریخ شهر امیدیه و حومه میباشد

خاطرات آقای الله کرم اسماعیلی

 

 

آقای الله کرم اسماعیلی فرزند علی داد متولد 1334 منازل فرهنگیان پشت بیمارستان متولد قلعه گلاب از توابع بندر دیلم

با پدر و مادرم 15 نفر بودیم . که به جز پدر و مادرم 8 پسر و 5 دختر بودیم .پدرم کشاورز ی و تجارت می کرد . تجارتش خرید اجناس از دیلم و فروش انها در بهبهان بود . حدوداً تا 16 سالگی ساکن قلعه گلاب بودیم . بدلیل کمی درآمد کشاورزی مجبور به هجرت به محافل کار و کارگری مناطق صنعتی خوزستان و زیدون و دیگر شهرهای درآمدی خوزستان  شدیم .  با توجه به گفتار بزرگان و ریش سفیدان آن دوره که در مجالس و محافل شیرین آن دوره و در مجالس محافل شیرین آن روزگار به جای ماهواره امروزی مجالس شیرین و نشستهای بی ریا از ریش سفیدان خانواده ها صورت می گرفت طی گفتارهای آن دوره و توصیف کارهای مردان بزرگ از سران بختیاری و بویراحمد و فارس آن روزگار سخنها می راندند . اتحاد ملی و همدلی و ایل کوچهای پی در پی از مهرماه تا 15 فروردین که عشایر غیور بختیاری و بویر احمد و قشقاییهای استان فارس از کوهستانهای سترگ حوزه نورآباد ممسنی گرفته تا رشته کوههای سترگ زاگرس جنوب شرقی از دامنه های گچساران و کوهپایه های بی بی حکیمه تا نواحی رودخانه زهره و ادغام رودخانه زهره به خیر آباد در بلندیهای سردشت زیودن تا منتهی الیه شرق و غرب این رودخانه و بیشه زارهای سرسبز بخش زیدون تا حدود روستای سورمقداد که به گویش امروزی پیچ شرکت فلور و سه راهی قهوه خانه سکیاس ، ورودی جاده بیله وون ، خط معروف شیراز قدیم با برافراشتن سیاه چادرهای سنتی ایلات مختلف بختیاری ، بویر احمد و قشقایی های بزرگ صحنه های خیره کننده و بی بدیل که گویی از چهر و مهر ایرانیان سرچشمه گرفته بود یک همدلی و افق اتحاد ملی را نوید می داد . که باید گفت :

آب اندر مشک بود . قوت مردم نا و آب و کشک بود سفره ها رنگی نبود اما بسی خنده بر لبها به جای اشک بود.

قلعه گلاب : قلعه گلاب که روبروی شهر سردشت زیدون جاده جاده انحرافی حیدر کرار که قبلاً جزء استان بوشهر بود ولی الان جزء استان خوزستان و از توابع شهرستان بهبهان است .

مدارس اولیه ایل و کوچ بوسیله سپاهیان دانش دوره اول ( سال 1341 ) در بین عشایر دایر بوده که در چادرها برپا بود که خودم نیز در همین مدارس درس خواندم . تحصیلاتم ششم ابتدایی دوره اول سپاهیـــان دانش عشایر است . از معلمین آن دوره می توان به آقایان مرحوم " روحی پور " و   روانشاد

 " فروغی " و "سید عبدالرحیم معتصبی که بهبهانی بودند و استادان " اسدی " و " خواجوی که از دیار دزفول بودند و " ابوالقاسم بابا شفیعی " اشاره کرد.

این عزیزان در دوره اول سپاهیان دانش معلمان ما بودند . نام دبستان ما در آن دوره فرجام بود .

سپاهیان دانش مروجین عقل و اندیشه و همدلی بودند تا جایی که مردم آن دوره آنان را از خود می دانستند و در خصوصی ترین مسائل خلنولدگی با آنان مشورت می کردند . تو گویی مردمان سنه 30 به بعد همه خود را از یک خانواده می دانستند .ارزاق و مایحتاج بصورت پایاپای صورت می گرفت و کمتر پولی رد و بدل می شد .

خاطرم هست زمانی که کوچکتر بودم در وصف عشاق پاکدل آندوره که قصد ازدواج می کردند تصنیفی بر سر زبانها بود به این مضمون :

هی کمک دیلمی پور ، آقای بشیری                  یارمه تیم بردند او خبر بی پیلی

آقایان دیلمی پور و بشیری افراد خیر و متمولی بودند که برای امر خیر ازدواج به مردم پول قرض می دادند (بدون بهره ) .

مایحتاج خود را از دیلم و سردشت امروزی خریداری می کردیم . نان را خودمان می پختیم . ما در خانه روستایی زندگی می کردیم .حمام هم در خانه روستاییمان داشتیم.

فروشندگان دوره گرد : گروهی بودند که بوسیله قاطر و قافله های آن روزگار بین عشایر و روستا نشینان آن دوره از ظروف مسی گرفته تا انواع مفرغ و زیورآلات مرسوم آن دوره برای دختر بچه ها از طلا و نقره و دیگر اشیاء به اعتبار سرپرست خانواده ها که راستی و خوی ایرانیان بود اجناس را می فروختند که از میان آنها شخصی به نام   " فتح الله سوری" از البسه گرفته تا پارچه های زینتی آن روزگار که بنا به گفته اولم موقع برداشت خرمن و درآمد سالانه سهم هر یک از طلبکاران بدون کم و کاست به صاحب حق میرسید . عده ای دوره گرد بودند که با قاطر از اصفهان می آمدند . " شاه عفو " و " صفوی " از اصفهان ارزاق عمومی و هر چیزی که در سر سفره مردم بود مثل بادام ، برنج و غیره و علاوه بر آن انواع شیرینی های اصفهان را مثل گز و سوهان و .... می آوردند .

دوره دوم استقرار : ( آغاجاری)

در سال 1354 به آغاجاری کوچ کردیم . همنشینی با بزرگترها که در خوی و خصلت حقیر به عنوان میراث فرهنگی از نیاکانم به ارث برده بودم و به قولی

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد                       به زیر آن درختی رو که سایه های تر دارد

حقیر از وجود شریف " شمس علی امیدی " که از مردان مطلع به تاریخ خوزستان و از نیروهای قدیمی شرکت نفت حوضه آغاجاری بودند اطلاعاتی هر چند گذرا از وجود شریفان عزیز استخراج کردم .

دوره اول صنعت نفت که به روزگار ویلیام دارسی بر می گردد . ایشان می فرمودند تصنیفی بر سر زبانها بود به این مضمون :

ماشینم اینتر ناشه ، پشتش تریلی      یا "گچم" ، یا "پازنون" ، یا "سنتریلی"

گچ اشاره به شهر گچساران و سنتریلی اشاره به شهر آغاجاری امروزی دارد .

واژه آغاجاری بدلیل ایل و کوچ طایفه آغاجاری 14 تیره که به اصطلاح آنروز وارگخ یا استقرار چادرهای عشایری این قوم غیور است نام آغاجاری در تاریخ صنعت نفت به نام این شهر ثبت شده که این نام بر بلندای تاریخ ایران و جهان است .

از گفتار جناب امیدی عزیز که خود در تعمیرگاه شرکت نفت دوره اول آغاجاری جزء نیروهای کاردان آن دوره به حساب می آمده خاطرات شیرینی از مهندسین ایرانی و انگلیسی آن روزگار و دلسوزان جامعه صنعتی آن دوره و همدلی ها سخنها داشت .

از انجمن شهر که برای راهبرد مسائل اجتماعی مردم استفاده می شد . حضور مدیران ادارات آن دوره و بزرگان بازار آنروز موسوم به  حاج برکت  ،  شمسایی  ، اقتصاد موسسین کارخانه برق آن روز آغاجاری و بزرگانی چون حاج زواره ، حاج سهام آرام معروف به حاج سهامی ، حاج کامران ، کل صفر ، داوود خان ، حاج شابون (شعبان)، قباد خان حقیقی ، نعمت الله ریزی و بوشهری

پیمانکاران دوره اول شرکت نفت

پیمانکار ماشین آلات :مرحوم لیاقت

پیمانکاران ساخت و ساز : کل صفر ، داوود خان ، حاج شابون قباد خان حقیقی ، نعمت الله ریزی ، بوشهری

بازاریان :حاج زواره ، حاج کامران ، حاج سهامی

نعمت الله ریزی موسس جاده بیله وون به قهوه خانه سکیاس ارمنی بود.

حاج شیخ فضل الله مطلق بنیانگذار مسجد جامع آغاجاری بود .

به کافه های قنادی شکرچیان می گفتند .

کافه مجلسی محل استقرار و رفع خستگی مردم آن دوره جهت استفاده از چای و قلیان و بستنی و غیره بود.

در آغاجاری 2 عدد سینما ( کارمندی و کارگری ) و دو عدد استخر ( کارمندی و کارگری ) وجود داشت.

دیگر ریش سفیدان و مصلحین شیخ فریبرز ، شیخ عاشور ملحانی ، حاج سید نورالله موسوی ( پدر سید عبدالله موسوی مدیر عامل محترم فعلی شرکت بهره برداری نفت و گاز آغاجاری ) ، حاج فلاحتی ، کل حسین حیدری ، حاج علیشاه رفیعی ، سید نصرالله خیاط ، کل مم رضای خیاط و مرحوم درویش بختیاری از بزرگان ایلات و خانواده ها بودند . الیاس خان رحمانی از بزرگان شهرداری آن دوره بود .

موسسین بهداری و بیمارستان شیر و خورشید

 آقای دادستان : پزشک عمومی  که از افراد برجسته آن دوره و رئیس شیر و خورشید بودند .

مرحوم خضوعی :  معاون شیر و خورشید که بعداز دکتر دادستان رییس بهداری شیر و خورشید شدند.

مرحوم دکتر ربانی : پزشک عمومی

قلی خان احمدی (معروف به قلی سوزن زن ) : ضمن کار در شیر و خورشید بعد از ظهرها در مطب دکتر هندی تبار ، دکتر پاگاریا ، مشغول خدمت بود .خاطره جالب از ایشان این بود که هر بچه ای که شیطنت می کرد مادرش می گفت : می برمت پیش قلی سوزن زن. یادگار  ایشان پسرشان دکتر خان احمدی متخصص چشم در شیراز می باشد .

آموزش و پرورش آن دوره

مدارس آغاجاری :ساسان ، سعدی ، امیرکبیر

معلمان معروف آغاجاری

اسماعیل خان احمدی ، آرتا طاهری ( ارمنی ) مویدی ، سهرابیان ، مولوی ، رشیدی ، هاشمیان ، بلوچیان ، خورشیدی ، ستارنیا ، صالحی ، دوابی ، شکری ، سودانی ، بهادری ، حیدری ، نوروزی ، اسکندری و ......

فرمانده ژاندارمری : سرگرد لاچینف

فرمانده شهربانی : سرگرد منوچهری

مامورین شهربانی آن دوره : استوار قربانی ، یحیایی ، فولادی ، گنجوی ، قلیجی ، سرکار شنبه ، سرکار اسفندیاری ، سرکار شریف نیا ، سرکار یوسفی ، سرکار بهرام نیا ، سرکار دیزگویی ، سرکار قِرِ خلو ( از ماموران مودب آن روزگار ) بودند.

افراد معروف

یک نابینا که اگر اشتباه نکنم به نام " اکبر کور " که با روشندلی خود به ساخت دوچرخه و هلیکوپتر سیمی که پره هلیکوپتر با دو تا بطری قلمی ( قوه ) کوچک به حرکت در می آمد معیشت خانواده خود را تامین می کرد .

اوس منصور اشرفیان معروف به منصور موتورساز که موتورهای ایج ( روسی ) و مجلسی ( انگلیسی ) را تعمیر می کرد.

گودرزی ( معروف به اخ و تف ) : اگر کسی حتی از آن طرف خیابان آب دهانی را به زمین می انداخت به او دشنامهای زشتی را می داد .

ممد شوتی : که پنجاه سال پیش جزء‌ دیوانگان مشهور آغاجاری بودند و با شنیدن صدای شوت از هر سو تمام اطرافیان دور و برش را فحش کش می کرد.

مش چراغ اورنگی معروف به پِلو : که از کلمه پلو بسیار وحشت داشت و هر شخصی که به او پِلو می گفت به او آنقدر فحش می داد که خسته می شد . مردم هم در گوشه و کنار قایم می شدند و به او پِلو می گفتند .

توضیح پِل : در زمان بختیاری به گاو نر می گویند .

بخارهای عمومی آن شهر در زمستان محل انس و الفت بین خانواده ها و نشیمنگاه اهل دل بود و هر کس شام ، ناهار و صبحانه ای را که باید پخته شده به سر سفره بیاورد را به ردیف کنار آن سنگ بخارها زنجیروار اعم از کله پاچه ، باقالی عصرانه ، آبگوشت ساده آن روزگار ، لبو و نخود تند و سایر تغذیه آن روزگار را بدون احساس خطر دستبرد بعد از پخت به سر سفره خود می برد .

از جابجایی مسافر از امیدیه و آغاجاری باید اشاره کرد به ماشینهای لبه لاری معروف به " شهر گدا " که شوفردان جدا از یدک کش را از امیدیه به آغاجاری هدایت می کرد . ابعاد ماشین به طول 17 تا 20 متر که عقب ماشین به عنوان تریلی مسقف و حاشیه فنسی و دارای سه ردیف صندلی چوبی و دستگیره های پایه ای .

شایان ذکر است که ماشینهای لبه لاری و اتوبوس سبز یک قرانی در شهرهای دیگر نیز مثل آبادان و خرمشهر مردمان را جابجا می کردند .

از خاطرات شیرین و تفریحات نوجوانان آن روزگار این بود که آنها خود را با چنگ و دندان به قهوه خانه خندان و علی نقیان و پپسی فروشی روانشاد هوشنگ مردانی می رساندند و با مسافرانی که از شیراز به آبادان می رفتند و آن مکان محل استراحت بین راهی آنها بود ، بازدید و گفتگوی چهره به چهره داشتند و یک پپسی 5 قرانی می خوردند و دوباره به آغاجاری باز می گشتند .

خاطرات

یکبار دیدم که در مراسم عزاداری های قدیم که خانمها به صورت سه دایره حلقه زده بودند و خانمی در وسط این سه حلقه به عنوان مداح مرثیه سرایی می کرد و زنان با صداقت ، سینه می زدند . نوجوانان پاکدل ولی شیطان آن دوره از پشت سر مقنعه های ردیف سوم ( ردیف بیرونی ) را به هم گره می زدند و هنگامی که مراسم تمام می شد و خانمها می خواستند بلند شوند و به خانه بروند و همچنین خانمهای حلقه های اول و دوم می خواستند متفرق شوند همه در هم گره می خوردند و صدای جیغشان بلند می شد .

شیادی بزرگ :عده ای شیاد بودند که به خانواده هایی که عزیزان خود را از دست داده بودند وعده می دادند که ما عزیزان شما را به کربلا برده و آنها را در آنجا دفن می کنیم و مبالغ زیادی را از خانواده های متوفیان می گرفتند .ولی جنازه ها را در عقب ماشینهایی شبیه وانت می کردند و هنگامی که از ده ها خارج می شدند در عقب وانت گاهی الاغ و احشام را هم سوار می کردند و گاهی هم می دیدید جنازه ها زیر پای الاغها و احشام له می شدند .جالب است بدانید این افراد شیاد مهره ی را درست کرده بودند و در برگه ای مهر می زدند که ما متوفی ما را در فلان جای کربلا خاک کرده ایم .

نظرات 1 + ارسال نظر
علیرضا خان احمدی پنج‌شنبه 1 دی 1390 ساعت 02:00

سلام
خوب هستید ؟
ببخشید مزاحمتون میشم
من علی رضا خان احمدی هستم - از استان سمنان
من همین امشب ، در منزل پدرم که مهمانی بودیم شنیدم که پدر بزرگِ پدرم اصالتش از سمنان نیست و پدر بزرگِ پدرم از شهر شیراز به شهر سمنان برای کار میایید

حالا غرض از مزاحمت ، میخواستم ببینم شما میتونید به من کمک کنید و بگید راهی هست که من بتونم فامیل های خودم را که ظاهراً در شیراز هستند پیدا کنم ؟
یا اینکه احیاناً شما یکی از آنها نیستید ؟

پدر بزرگِ پدرم اسمش "رضا قلی خان احمدی" بوده است. در اجداد شما ، چنین نامی وجود دارد؟

باز هم شرمنده که مزاحم شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد