تاریخچه شهر امیدیه ، آغاجاری ، میانکوه و حومه

این وبلاگ به منظور جمع آوری اطلاعات پیرامون تاریخ شهر امیدیه و حومه میباشد

تاریخچه شهر امیدیه ، آغاجاری ، میانکوه و حومه

این وبلاگ به منظور جمع آوری اطلاعات پیرامون تاریخ شهر امیدیه و حومه میباشد

دوستان خبرهای خوبی براتون دارم

با سلام و ضمن عذرخواهی فراوان از دوستان عزیزی که مطالب وبلاگ رو پیگیری میکردن به خاطر غیبت طولانی که داشتیم . 

هدف از راه اندازی این وبلاگ نشون دادن تاریخچه منطقه مهم و استراتژیک امیدیه و آغاجاری که هم اینک هم جزء مهمترین مناطق کشور در درآمد ملی است بود. 

متاسفانه به دلیل کم لطفی بعضی از سایت ها و وبلاگ های مشابه که مطالب و عکسهای وبلاگ رو که با زحمت فراوان تهیه  شده بودند بدون اجازه در سایتهای خود منتشر کردند ، بر آن شدیم تا تمام شدن کتاب تاریخچه و خاطرات شهرستان مطلب جدیدی در وبلاگ منتشر نکنیم . 

اینک به لطف پرورگار بزرگ و تلاش های دکتر حسن خادمی (محقق ، نویسنده و گردآورنده مطالب )  ، کتاب اول که مربوط به تاریخچه و خاطرات امیدیه بود به اتمام رسید و مرجع بسیار ارزنده ای برای علاقه مندانی که تاریخ شهرشان برایشان مهم است در دسترس قرار گرفته است که به یاری یزدان پاک روز چهارشنبه مورخ 20 دی ماه 1396 رونمایی میگردد. 

جهت کسب اطلاعات بیشتر میتوانید با شماره تلفن 09370222037 (محسن کریمی) تماس حاصل فرمایید. 

مرحوم حاج محمد کاظم اسلامی ازبازاریان امیدیه

حاج محمد کاظم اسلامی

 

او در سال۱۲۹۸ در شهر بهبهان متولد شد پدرش مغازه قنادی داشت و دو ساله بود که پدرش را از دست داد. وی فرزند دوم خانواده بود و بعدها که بزرگ شد به همراه دیگر برادرش در یک مغازه خیاطی شروع به به کار کرد. در سال  ۱۳۲۰ هنگامی که به سن سربازی رسید چون نمی خواست در ارتش رضا خان خدمت کند از ترس ماموران نظام وظیفه به همراه دایی اش(حاج اسدالله مستوفی) به آغاجاری رفت و در آنجا یک مغازه خوارو بار فروشی به راه انداخته و شبها نیز درهمان مغازه می خوابید.وی مدتی بعد به بهبهان رفته و پس ازدواج به همراه همسرش به آغاجاری بازگشت.

 

چون متاهل شده بود خانه ای در نزدیکی مغازه اش خریداری ودر آنجا سکونت کرد.(مغازه نزدیک مسجد بود) او تا سال ۱۳۳۵ در آغاجاری سکونت داشت, که در این سال شرکت نفت اعلام می کند در امیدیه تعدادی مغازه در حال ساخت به مزایده گذاشته است(این مغازه ها در کنار مسجد جامع امیدیه بطور هم زمان در حال ساخت بودند ) حاج اسلامی موفق می شود یک باب از مغازه ها را به مبلغ بیست هزار تومان خریداری کرده و به همین جهت به همراه همسرودایی اش به امیدیه رفته در آنجا ساکن میشوند.

 

در این مغازه آنها به کار پارچه فروشی مشغول می شوند. این مغازه ها جمعا ده باب بودند که به صورت دو ردیف پنج تایی روبروی یکدیگرقرارگرفته بودند،بعلاوه درپشت هرمغازه یک محل مسکونی نیزقرارداشت. فخری,موسویون,بهرامی,برادران مرتضوی,خدادزاده,دهدشتی(نیک پی پور),حقانی و حمیدیان دیگر افرادی بودند که در این مغازه ها ساکن شدند. نکته جالب در مورد آنها این بود که همه آنها بهبهانی بودند .

 

حاج اسلامی در سال ۱۳۸۴ به رحمت ایزدی پیوست وهم اکنون فرزندش کار پدر را ادامه می دهد.

                                                                   

 

 

 

 

خاطرات ملک محمد کریمی

خاطرات ملک محمد  کریمی اورگانی

ملک محمد فرزند عبدالمحمد در سال ۱۳۳۷ در شهر مسجدسلیمان بدنیا آمد.پدرش کارگر شرکت نفت بود و به گفته خودش دو ساله بودکه پدرش به امیدیه منتقل شد.او به همراه خا نواده و با یک هواپیما که گنجایش ۲۰تا ۳۰ مسافر داشت از مسجدسلیمان به امیدیه آمد.در سن چهار سالگی دو مساله باعث شد که او هرگز در زندگی لب به سیگار و مشروب نزند.

وی می گوید: یک روز در لین مشغول بازی بودم که یک سیگار روشن پیدا کردم ،آنرا برداشته و پک محکمی به آن زدم ؛بلافاصله سرفه شدیدی کرده و حالت تهوع به من دست داد. از آن زمان از سیگار متنفر شدم.در همین سن چهار سالگی بود که به همراه خانواده به خانه یکی از آشنایان رفتم . او که آدم شوخ طبعی بود برای اینکه سر به سرم بگذارد بجای شربت سن کوییک یک لیوان آبجو به من داد و من از همه جا بی خبر آنرا سر کشیدم ،به یکباره حالم بهم خورد واز این حالت  من بشدت خنده اش گرفت،اما نمی دانست چه خدمت بزرگی به من کرد،زیرا از آن موقع من از مشروبات الکی متنفر شدم.

در آن زمان دوره ابتدایی شش ساله بود و تنها مدرسه ابتدایی پسرانه در امیدیه

ادامه مطلب ...

خاطرات محمد ایران پور مبارکه

 

خاطرات محمد ایران پور مبارکه

قبل از نوشتن خاطرات او لازم است که بدانیم که بعد از کشف نفت در خوزستان و ایجاد امکانات در مناطق نفت خیز سیل مهاجران از شهرها و روستاهای ایران به طرف این نواحی آغاز شد. باغ بهادران،مبارکه، قهفه رخ،سده و هفشه جان از جمله این شهرها بودند.تعدادی ازاین مهاجران به عنوان کارگر به استخدام شرکت درآمده و تعدادی دیگر هم در بازار مشغول به کار شدند. محمد ایران پور از جمله این افراد بود.

او هم اکنون در سن هفتاد و چهارسالگی ساکن مبارکه و صاحب یک مغازه لوازم الکتریکی در خیابان امام خمینی این شهرستان می باشد. وی در سال 1316 در یک خانواده روستایی درمبارکه به دنیا آمد.محمد از هنگامی که خود را شناخت در کنا ر پدر و برادرانش مشغول کشاورزی بود،اما عشق به تحصیل باعث شد که در کنار کار کشاورزی از تحصیل غافل نشود،آنچنان که تا کلاس ششم ابتدایی به تحصیل ادامه داد وبه دلیل اینکه در آن زمان در مبارکه دبیرستان وجود نداشت از ادامه تحصیل باز ماند، اما روح نا آرام محمد وآگاهی از ناشناخته ها بعلاوه کارهای سخت کشاورزی سبب شد که به دنبال راه گریزی برای رفتن از مبارکه باشد.

ادامه مطلب ...

خاطرات آقای الله کرم اسماعیلی

 

 

آقای الله کرم اسماعیلی فرزند علی داد متولد 1334 منازل فرهنگیان پشت بیمارستان متولد قلعه گلاب از توابع بندر دیلم

با پدر و مادرم 15 نفر بودیم . که به جز پدر و مادرم 8 پسر و 5 دختر بودیم .پدرم کشاورز ی و تجارت می کرد . تجارتش خرید اجناس از دیلم و فروش انها در بهبهان بود . حدوداً تا 16 سالگی ساکن قلعه گلاب بودیم . بدلیل کمی درآمد کشاورزی مجبور به هجرت به محافل کار و کارگری مناطق صنعتی خوزستان و زیدون و دیگر شهرهای درآمدی خوزستان  شدیم .  با توجه به گفتار بزرگان و ریش سفیدان آن دوره که در مجالس و محافل شیرین آن دوره و در مجالس محافل شیرین آن روزگار به جای ماهواره امروزی مجالس شیرین و نشستهای بی ریا از ریش سفیدان خانواده ها صورت می گرفت طی گفتارهای آن دوره و توصیف کارهای مردان بزرگ از سران بختیاری و بویراحمد و فارس آن روزگار سخنها می راندند . اتحاد ملی و همدلی و ایل کوچهای پی در پی از مهرماه تا 15 فروردین که عشایر غیور بختیاری و بویر احمد و قشقاییهای استان فارس از کوهستانهای سترگ حوزه نورآباد ممسنی گرفته تا رشته کوههای سترگ زاگرس جنوب شرقی از دامنه های گچساران و کوهپایه های بی بی حکیمه تا نواحی رودخانه زهره و ادغام رودخانه زهره به خیر آباد در بلندیهای سردشت زیودن تا منتهی الیه شرق و غرب این رودخانه و بیشه زارهای سرسبز بخش زیدون تا حدود روستای سورمقداد که به گویش امروزی پیچ شرکت فلور و سه راهی قهوه خانه سکیاس ، ورودی جاده بیله وون ، خط معروف شیراز قدیم با برافراشتن سیاه چادرهای سنتی ایلات مختلف بختیاری ، بویر احمد و قشقایی های بزرگ صحنه های خیره کننده و بی بدیل که گویی از چهر و مهر ایرانیان سرچشمه گرفته بود یک همدلی و افق اتحاد ملی را نوید می داد . که باید گفت :

ادامه مطلب ...

چگونگی ارسال عکس ها و خاطرات

با سلام خدمت همه همشهریان عزیز در مناطق امیدیه - آغاجاری و حومه   

با توجه به اینکه در نظر است تاریخچه مناطق فوق مکتوب و نوشته شود از همه علاقه مندان دعوت می شود که کلیه اطلاعات خود را پیرامون موضوعاتی که در این وبلاگ می آید به همراه عکس و یا هرگونه سندی که به روشن شدن تاریخچه مناطق کمک کند برای ناشر این وبلاگ یا به  

ایمیهای mohsen.karimy@hotmail.com ارسال نمایید . با تشکر از همکاری شما  

ضمناً مطالب ارائه شده شما در صورت تمایلتان به نام خود شما و در غیر اینصورت به صورت ناشناس در این وبلاگ قرار می گیرد. 

محسن کریمی 

09370222037


خاطرات نورالله

خاطرات نورالله ایران پور متولد ۱۳۳۷ 

 

او در حال حاظر ساکن شهر مبارکه در استان اصفهان است و صاحب دو فرزند می باشد. هنگامی که در مبارکه به ملاقات او رفتم دیگرازآن نوری پر شر وشور دهه های چهل وپنجاه خبری نبود ،گذر عمر ومشکلات زندگی کاملا در چهره اش پیدا بود اما در چشمانش که خیره شدم هنوزتا حدودی می شد آن شیطنت دوران نوجوانی را دید.

از خاطرات آن زمان از او می پرسم ،با لبخندی معنی دار می گوید،سالهای زیادی از آن دوران می گذرد و بسیاری از خاطرات آن زمان را فراموش کرده ام ،با این حال وقتی از امیدیه و دوران مدرسه و دوستانش صحبت می شود آرام آرام شروع به صحبت می کند.

نورالله در یک خانواده پر اولاد متولد شد و به گفته خودش تحصیلات ابتدایی رادر نه سال به پایان برد،تقریباَ هر دو سال یک کلاس،. ازمیان معلمان دوره ابتدایی آقای امیری را بخوبی به یاد می آورد زیرا این معلم در دوره راهنمایی هم دبیر  ریاضی اوبود، همچنین به واسطه شیطنت هایش در کلاسهای آقای امیری چندین بار از دست او کتک خورده بود.

نورالله در سال ۱۳۴۳ در کلاس اول دبستان ابن سینا به مدیریت مرحوم امیرصیادی و معاونت مرحوم خلفی تحصیلات خود را آغاز کرد.ازدیگرمعلمان دوران ابتدایی خانم ستایش راهم به خاطردارد که درکلاس پنجم ابتدایی معلم وی بود.ازاومیخواهم

 جالبترین خاطراتی را که از آن دوران به یاد دارد برایم توضیح دهد واوازماجرای یه لنگه کفش شروع می کند.

لنگه کفش

ماجرا از آنجا آغاز شد که یک روزدرکوچه همراه دیگربچه ها مشغول بازی فوتبال شدم وچون موقع بازی کفشهایم را از پایم درمی آوردم بعد از بازی متوجه شدم که یکی ازکفشهایم گم شده و

ادامه مطلب ...

امیدیه

امیدیه‌
نویسندهمژگان نظامی     


امیدیه : بخش و شهری واقع در شهرستان بندر مبهشهر استان خوزستان 

بخش امیدیه:این بخش یکی از 4 بخش شهرستان بندر ماهشهر است که به طور تقریبی در جنوب استان خوزستان قرار گرفته، و دارای فاصله کمی تا خلیج فارس است. بخش امیدیه دارای شکلی ناموزون است،به گونه ای که از سوی شمال به داخل شهرستان رامهرمز فرو رفته است. از سوی جنوب به بخش هندیجان،از خاور به شهرستان بهبهان و از باختر به بخش مرکزی ماهشهر متصل است. این بخش دارای دو دهستان به نامهای آسیاب و چاه سالم است و مجموعاً 51 ابادی را در خود جای داده است  

امیدیه از لحاظ زمین شناسی بر سازند آغاجاری قرار گرفته است. لیتولوژی این سازندشاملماسه‌ سنگهای‌ آهک‌دار قهوه‌ای‌ خاکستری‌، رگه‌های‌ گچ‌، مارنهای‌ قرمز و سیلتستون‌ است. در نزدیکى‌ مرکز بخش‌، معدن‌ سنگ‌ ساختمانى‌ وجود دارد  آب‌ و هوای‌ این‌ ناحیه‌ گرم‌ و خشک‌ است‌، به‌ گونه‌ای‌ که‌ میزان‌ بارندگى‌ در 1374ش‌، در ایستگاه‌ سینوپتیک‌ امیدیه‌، 49/6 میلى‌متر بوده‌ است‌. همچنین‌ حداکثر و حداقل‌ دما در آن‌ سال‌ به‌ ترتیب‌ 50 و 1 سانتى‌گراد محاسبه‌ شده‌ است‌  براساس‌ آمار 1370ش‌ جمعیت‌ بخش‌ امیدیه‌ بدون‌ احتساب‌ جمعیت‌ شهر امیدیه‌، 904 ،15نفر(264 ،2خانوار) بوده‌ که‌ 048 7 نفر ،004) ،1(خانوار آن‌ در دهستان‌ آسیاب‌، و 856 ،8نفر (260 ،1خانوار) آن‌ در دهستان‌ چاه‌ سالم‌ ساکن‌ بوده‌اند  ساکنان‌ روستاهای‌ امیدیه‌ اغلب‌ به‌ زراعت‌، پرورش‌ دام‌، کارگری‌ و پیشه‌وری‌ اشتغال‌ دارند. گندم‌، جو و تره‌بار محصولات‌ کشاورزی‌ روستاهای‌ این‌ نواحى‌ است‌ امیدیه‌ که‌ در میدان‌ نفتى‌ آغاجاری‌ قرار گرفته‌ است‌، از مناطق‌ صنعتى‌ خوزستان‌ به‌ شمار مى‌آید و دارای‌ برخى‌ تأسیسات‌ نفتى‌ است‌ ساکنان‌ امیدیه‌ شیعه‌اند و به‌ زبانهای‌ فارسى‌ و عربى‌ سخن‌ مى‌گویند. شهر امیدیه‌: این‌ شهر مرکز بخش‌ امیدیه‌ است‌ و در 49 و 42 طول‌ جغرافیایى‌ و 30 و 45 عرض‌ جغرافیایى‌ و ارتفاع‌ 21 متری‌ از سطح‌ دریا واقع‌ شده‌ است‌.امیدیه‌ با شهر اهواز (مرکز استان‌) 127 کم فاصله‌ دارد و از طریق‌ جاده‌هایى‌ که‌ به‌ بندر امام‌خمینى‌ منتهى‌ مى‌شود، با خلیج‌ فارس‌ مرتبط است‌ .شهر امیدیه‌ که‌ در آغاز سدة حاضر از روستاهای‌ تابعة بخش‌ هندیجان‌ شهرستان‌ خرمشهر به‌ شمار مى‌رفت‌، در نتیجة اکتشاف‌ و گسترش‌ تأسیسات‌ شرکت‌ نفت‌، توسعه‌ یافت‌ و اکنون‌ از مراکز صنعتى‌ شهرستان‌ ماهشهر به‌ شمار مى‌آید و دارای‌ فرودگاهى‌ است‌ که‌ رفت‌ و آمد کارکنان‌ و خدمات‌ رسانى‌ به‌ تأسیسات‌ نفتى‌ را برعهده‌ دارد. راه‌ آهن‌ شرکت‌ نفت‌ از بندر ماهشهر به‌ امیدیه‌ منتهى‌ مى‌شود ساکنان‌ محلى‌ شهر امیدیه‌ سابقاً از طایفة شریفات‌ بوده‌اند. در آمارگیری‌ 1370ش‌، جمعیت‌ شهر امیدیه‌ و میانکوه‌ (در نزدیکى‌ آن‌) با هم‌ محاسبه‌ شده‌ است‌. بر این‌ اساس‌، جمعیت‌ این‌ دو شهر روی‌ هم‌، 791 ،55 نفر (628 ،9خانوار) بوده‌ که‌ در 1373ش‌ به‌ 861،7خانوار کاهش‌ یافته‌ است‌. ساکنان‌ کنونى‌ شهر امیدیه‌ اغلب‌ مهاجرانى‌ هستند که‌ در شرکت‌ ملى‌ نفت‌ ایران‌ اشتغال‌ یافته‌، و به‌ تدریج‌ در این‌ ناحیه‌ سکنى‌ گزیده‌اند. شماری‌ نیز در بخش‌ دولتى‌ و خدمات‌ کار مى‌کنند

ایل آغاجاری

ایل آغاجاری
این ایل از چندین طایفه تشکیل می شود که به همه آنها آغاجاری می گویند. در گذشته تعداد آنها نزدیک به پنجهزار خانوار بود و مهمترین تیره های آنها عبارتنداز:
افشار- بگدلی-تیکلو-جامه بزرگی-جغتایی-داودی-شعری-قره باغی-گشتیل-لرزبان
این ایل تابستان وزمستان از اکناف حومه بهبهان که گرمسیری وسخت است بیرون نروند. ودر زمستان در چادرهای سیاه بیابانی توقف کنندو در تابستان در کناره های رودخانه کردستان بهبهان و رودخانه بهبهان(خیرآباد) خانه ها از شاخ و برگ بید ساخته منزل نمایند. آنها مال دیوان(خراج) خود را بوسیله گاو و گوسفند و گاومیش میدهندو در حومه بهبهان زراعت دیمی می کنندو چون تصرفی در دهات حومه بهبهان ندارن لذا ناحیه را بنام ایل آغاجاری نگفته اند.(نویسنده حسن خادمی بر گرفته از جلد دوم فارسنامه ناصری ص 1479)

کوه سوخته امیدیه

ژئوتوریسم کوه سوخته امیدیه

مهندس علی رحمانی

 

چکیده:

خروج گاز در یال جنوبی تاقدیس کوه آغاجاری در نزدیکی شهر صنعتی امیدیه، رنگ و روی سیاه به قیافه این کوه بخشیده و آن را تیره و تار کرده است. به طوری که در بین مردم  از قدیم الایام به کوه سوخته معروف شده است. از کمرکش این کوه سوخته زبانه های آتش از دل سنگی زمین شعله کشیده، سازندهای زمین شناسی سر راه خود را سوزانده و دود و سیاهی آن را روانه دل زلال آبی آسمان کرده است، به گونه ای که در میان چشم اندازهای اطراف خود از دور کاملا نمایان است. این کوه سیاه و سوخته به دلیل آنکه دارای آثار ثانویه حاصل از خروج گاز  مانند: آتش های جاودان، گچ ترش فعال، گچ ترش غیر فعال و گوگردزایی می باشد، یکی از جاذبه های گردشگری زمین شناسی کم نظیر در ناحیه فرو افتادگی دزفول به حساب می آید که در این مقاله به معرفی آن پرداخته می شود.

ادامه مطلب ...

مصاحبه نفت نیوز با آقای محمد ایمانی در موردآموزشگاه های حرفه ای

آموزشگاه های حرفه ای نفت در مناطق نفتخیز خدمات بزرگی به صنعت نفت کشور ارائه داده و نقشی غیر قابل انکار در موفقیت این صنعت و خروج مستشاران و کارکنان خارجی داشته اند.در واقع همین دانش آموختگان این مراکز بودند که پس از خروج مستشاران و کارکنان خارجی صنعت نفت پس از پیروزی انقلاب اسلامی که کلیه مشاغل حساس و حیاتی صنعت نفت را در اختیار داشتند، بار سنگین این صنعت حیاتی کشور را به دوش کشیدند و باعث شدند فعالیتهای نفتی کشور متوقف نشود.این آموزشگاه های حرفه ای اما اکنون در حالت تعطیلی به سر می بردند و خدمات شایسته آنها به صنعت نفت کشور در آستانه فراموشی است در حالیکه نیاز صنعت نفت به گونه ای است که جا دارد این مراکز همچنان به فعالیتهای موفقیت آمیز خود ادامه دهند.یکی از این مراکز فنی صنعت نفت، آموزشگاه حرفه ای نفت آغاجاری است که هم اکنون کلیه فعالیتهای آن تعطیل است. آموزشگاه حرفه ای نفت آغاجاری در سال 1337 راه اندازی شد. اولین دوره این آموزشگاه درشهرآغاجاری برگزار شد و یکسال بعد به شهر امیدیه، مکانی که اکنون محل اداره آموزش شرکت بهره برداری نفت و گاز آغاجاری است، منتقل شد. هنرجویان آموزشگاه از دانش آموزان کلاس ششم قدیم و اغلب از ساکنان بومی منطقه پذیرش می شدند و در رشته هایی از جمله مکانیک، لوله کشی، ابزار دقیق، فلز کاری، تراشکاری، جوشکاری و  برق آموزش می دیدند.محمد ایمانی، رئیس اداره آموزش و توسعه شرکت بهره برداری نفت و گازآغاجاری که خود از دانش آموختگان این آموزشگاه است، می گوید: این آموزشگاه تا سال 1372 که تعطیل شد بدون وقفه فعال بود و کارگاه ها، فضای آموزشی و تجهیزات مورد نیاز تمامی رشته ها که بعضی آز آنها در سطح مناطق نفتخیز جنوب بی نظیر بود را داشت.


وی با بیان اینکه دوره های آموزشی تا سال 1354 سه ساله بودند، افزود: در این دوره ها به ترتیب در سال اول دروس عمومی و مقدماتی، سال دوم دروس فنی و سال سوم دروس تخصصی آموزش داده می شد که در سال 1355 کلیات رشته ها و دروس تغییر کرد و از همین سال به بعد مدت زمان دوره ها از سه سال به دو سال کاهش یافت.ایمانی که سال 1350 وارد آموزشگاه حرفه ای نفت آغاجاری شد، بومی گرایی را یکی از مزیتهای عمده این آموزشگاه برشمرد و گفت: اکثر پذیرفته شدگان این آموزشگاه از نیروهای بومی ساکن مناطق آغاجاری، امیدیه میانکوه و بهبهان و اطراف آنها بودند که پس از قبولی در آزمون پذیرفته می شدند. هر چند که تحصیل در این آموزشگاه هیچ گونه تعهدی برای استخدام در شرکت ملی نفت ایران ایجاد نمی کرد اما قریب به اتفاق آنها جذب شرکت نفت می شدند.رئیس اداره آموزش و توسعه شرکت بهره برداری نفت و گاز آغاجاری افزود: آن زمان وقتی شرکت برای جذب نیرو از دانش آموزان دعوت می کرد حدود هزار نفر داوطلب شرکت در آزمون می شدند که کارآموزان از بین دانش آموزان ممتاز و زبده انتخاب می شدند به طوری که اکنون نیروهای کلیدی صنعت نفت از کارآموزان آموزشگاه هستند.البته کار آموزش در ناحیه آغاجاری با تعطیل شدن آموزشگاه، متوقف نشد و با تشکیل اداره آموزش و امکانات آموزشگاه به شیوه دیگری با عنوان «آموزش حین خدمت کارکنان»، «آموزش بدو استخدام» و «آموزش خانواده کارکنان» دنبال شد. هم اکنون اداره آموزش شرکت بهره برداری نفت و گاز آغاجاری که در ساختمان آموزشگاه سابق قرار دارد دارای 12 کلاس تئوری مجهز به وسائل سمعی و بصری برای تخصص های علوم اداری، عملیات بهره برداری، گاز و گاز مایع، تقویت فشار و توربین است. علاوه بر این دارای دو کارگاه مجهز زبان انگلیسی و رایانه و یک سالن مجهز همایش است که فرآیند آموزش را از تعیین نیاز آموزشی تا ارزیابی اثربخشی آموزشی در بین کارکنان شرکت بهره برداری نفت و گاز آغاجاری دنبال می کند.کارکنان اداره آموزش نیز به علاقه خود با جمع آوری دستگاه های قدیمی و از رده خارج، یک موزه صنعتی در محوطه قدیمی آموزشگاه راه اندازی کرده اند که نمودی از صنعت نفت و یادگاری از آموزشگاه حرفه ای نفت آغاجاری است.آموزشگاه حرفه ای نفت آغاجاری بعدها به آموزشگاه حرفه ای شهید رجایی امیدیه تغییر نام داد.

خاطرات خانم سلیمانی

خاطرات خانم سلیمانی متولد 1316

همسرم آقای عبدالله بهدارولی در سال 1324 به شماره پرسنلی 84237 به استخدام شرکت نفت در آمد و تا سال  1328 که به خدمت سربازی رفت مشغول به کار بود. پس از پایان خدمت در سال 1330 در شهر مسجد سلیمان به عقد او در آمده به آغاجاری رفته و درآنجا در خانه ای که شرکت در اختیار ما قرار داد سکونت کردیم.

 این خانه دارای دو اتاق و دو حیاط بود که هر اتاق به یک حیاط راه داشت و ما در یک اتاق آن مستقر شدیم و اتاق دیگر در اختیار کارگر دیگری قرار گرفت.این خانه آب و برق و گاز وتلفن و حمام نداشت و شرکت در خارج از خانه، توالت و آشپزخانه عمومی برای استفاده کارگران ساخته بود ویک لوله آب عمومی هم در بیرون خانه وجود داشت و ما مجبور بودیم هر روز با سطل، آب به خانه بیاوریم وبرای روشنایی نیزاز چراغ لمپا استفاده کنیم.

حقوق شوهرم روزی دو تومان بود و ما کلیه مایحتاج روزانه خود را از بازار خریداری می کردیم.وسایل منزل عبارت بود از دو دست رختخواب،دو تخته قالی شش متری، تعدادی ظرف و ظروف روحی ،یک چرخ گوشت ،یک چرخ دوغ زنی و یک دستگاه رادیو.مدت یک سال در این خانه زندگی کردیم و پس از آن به میانکوه رفته و یک سال هم در آنجا ماندیم ،اما مجدداً به آغاجاری بازگشته و در یک خانه گلی دو اتاقه که شوهرم درمحل نمره هفده خرید سکونت کردیم.

به مدت چهار سال هم در این خانه ماندیم و در این خانه مقاری لوازم خریداری کردیم از جمله شوهرم یک دوچرخه ، یک موتورسیکلت و یک رادیو(به قیمت سیصد تومان) خرید.رادیو با باطری ماشین کار می کرد و یک آنتن هم داشت که در روی پشت بام نصب می شد. بعلاوه یک چرخ خیاطی سینگر هم به قیمت چهارصد تومان برای من خریداری کرد که هنوزاز آن استفاده می کنم.

 از جمله همسایه های ما در نمره هفده:ننه علی فتح،دی قوات(قباد)،دی رحمان و شیخ اسماعیل بودند.در این زمان اتفاق جالبی رخ داد و آن این بود که یک روز آشپز خانه عموی نیاز به تعمیر پیدا کرد و زنان همسایه تصمیم گرفتند که آنرا درست کنند اما من  در این کار به آنها کمک نکردم. روز بعد که خواستم از آشپز خانه برای پختن نان استفاده کنم،ننه علی فتح، با من دعوا کرده، موهای مرا کشید و کتکم زد.وقتی شوهرم به خانه آمد جریان را به او گفتم ،و او نیز به شهربانی شکایت کرد، اما بعداً رضایت دادیم.

همسایه دیگری داشتیم بنام علی که قمار باز بود و در این کار افراط می کرد ،بطوری که یکبار در قمار همه قالیهای منزلش را از دست داد و چون نقاش ماهری بود ،برای دلداری خانواده اش نقش قالیهایش را روی دیواراتاقهای خانه اش کشید.

حقوق شوهرم قبل از سربازی روزی دو تومان بود اما بعدها افزایش یافت، بطوری که در سال 1332 به روزی چهارده تومان رسید. آن موقع ها شرکت نفت برای کمک به کارگران به آنها جیره غیر نقدی(رشن) می داد که شامل: دو کیلو شکر،یک قوطی دو کیلویی روغن،یک کیسه بیست کیلویی آرد،نخود ،عدس و لوبیا هر کدام دو کیلو،برنج آمریکایی، پنج کیلو که معمولاً کفک زده بود.

در زمان ملی شدن صنعت نفت توده ای ها در شرکت نفت نفوذ زیادی داشتند، از جمله رییس شوهرم، آقای بیگلری،توده ای بود.زمان کودتا، کار برای توده ای ها خیلی سخت شد ،آقای بیگلری تعدادی کتاب داشت که می خواست از شر آنها خلاص شود،شوهرم برای کمک به او کتابها را پاره کرده و در یک آفتابه درون چاه فاضلاب می ریخت. وقتی توده ای ها را گرفتند بیگلری از ترس جانش فرار کرد.

بیشتر بازاری های آغاجاری ایلاغی بودند.قیمت اجناس در آن زمان با حالا خیلی فرق داشت منجمله :گوشت کیلویی دو تومان،برنج چمپای رامهرمز کیلویی پانزده ریال تا دو تومان،برنج دم سیاه کیلویی هفت تومان،حبوبات بین پنج تا هفت ریال،قند کیلویی یک تومان،نان دانه ای سی شاهی تا پنج ریال،تخم مرغ دانه ای پنج ریال،مرغ دانه ای دو تومان و جگر گوسفند دانه ای پانزده ریال تا دو تومان در بازار عرضه می شد.

خاطرات حاج حسن لشکری

 

 

 

در سال 1307 در شهر رامهرمز متولد شدم و در سال 1328 با شماره کارگری 188350 در آغاجاری با روزی 40 ریال به استخدام شرکت در آمدم و دو سال بعد ازدواج کرده و به همراه همسرم در محل نمره هفده آغاجاری در چادری که از طرف شرکت به ما داده شد شروع به زندگی کردیم.توالت وآشپزخانه به صورت عمومی توسط شرکت نفت برای استفاده کارگران ساخته شده بود و یک لوله آب نیز برای استفاده عمومی در نزدیکی چادرها (حدود سیصد چادر)  قرار داده بودند.از کسانی که در آن موقع با ما همسایه بودند، می توان از اکبر آقا راهدار،امیر راهدار،احمد کلاه کج،مش محمد کلاه کج،برفعلی لرکی و نور محمد لرکی نام برد. با توجه به گرمای شدید هوا برای خنک ماندن آب آنرا در یک محفظه پارچه ای بنام دول که ساخت انگلیس بود قرار میدادیم ویا در کوزه های بزرگی به نام حُبانه که آب راهم  خنک و هم تقریباً تصفیه می کرد،نگه داری می کردیم.

حقوق را هر پانزده روز یک بار دریافت می کردیم که همان یک هفته اول تمام میشد و ما مجبور بودیم به صورت قرضی از بازار جنس بخریم ،البته بجز گوشت و سبزی و میوه که نقدی بود.گوشت را از دو برادر به نام حسن قصاب ویداله قصاب که رامهرمزی بودند خریداری می کردم .گوشت کیلویی چهار تومان و برنج کیلویی یک تومان بود.

از طرف شرکت کوپن یخ به صورت ماهانه به کارگران داده می شد که مقدار آن روزانه ربع قالب و توسط یک دستگاه ماشین درمیان آنها توزیع می شد.برای رفتن به سر کار ساعت شش صبح از خواب بیدارمیشدم و ساعت هفت کار را تحویل می گرفتم و ساعت سه بعد از ظهر از کار بر میگشتم.ماشینهایی بنام لورلاری کارگرهارا به محل کار می بردند. کار ما سه شیفت ،وهر شیفت هشت ساعت بود،ضمناًغذای ظهررادر ظرفی به نام، سپرتاس به همراه خود می بردیم.

در آن زمان رییس اداره ما فردی ارمنی به نام هوسفیان بود وشغل من درآن اداره منشیگری بود که درآن موقع چکرمی گفتند.وظیفه من این بود که اقلام مورد نیاز محل کار را صورت برداری کرده، بعلاوه نوبتکاری کارکنان ومرخصی آنها را طبق جدولی که دربرگه ای به نام تایم کارت ثبت می شد مشخص می کردم (کسی که روزکار بود در جدول تایم کارت با حرف انگلیسی ام ،عصر کاربا ای ،شب کار با ان و کسی که استراحت بود با آر).تهیه گزارش روزانه از وضعیت محل کار و ارسال آن به رییس کل از دیگر وظایف من بود.

رییس من پس از هوسفیان آقای سفید چهره و پس از وی بروجردی بود که این فرد به همراه یک آمریکایی توسط گروه منصورون در اهواز ترور شد.رییس بهره برداری فردی بود بنام جهانبانی که به واسطه پدرش نفوذ زیادی در منطقه داشت ،یک روز ژاندارمها کارگری را گرفته و به شدت کتک میزنند،خبر به جهانبانی میرسد بلافاصله به همراه آن کارگربه پاسگاه رفته وژاندارمری راکه مرتکب این عمل شده بود خواسته و از کارگری که کتک خورده خواست که آن ژاندارم را بزند ،آن کارگر هم یک سیلی به وی زد،از آن پس تا زمانی که جهانبانی در منطقه بود ژاندارمها دیگر به کارگرها تعرض نکردند.

در میان رانندگان شرکت نفت فردی بود به نام بقالیان که همه از او میترسیدند،او قد کوتاهی داشت و خوب مشت می زد. یک روز یخ فروشی که در کنار بیمارستان شرکت مشغول یخ فروشی بود،شروع کرد  به عروده کشیدن،اتفاقاٌ بقالیان در آنجا بود و وقتی این واقعه را دید بطرف یخ فروش رفت و با همان وسیله ای که یخ ها را می شکست بر سر او زد    

کار به دادگاه کشیده شد و چون در آغاجاری دادگستری نداشت آنها برای رسیدگی به بهبهان رفتندو ظاهراً در مسیر بهبهان بقالیان یخ فروش را تحت فشار گذاشت و او را مجبور کرد که رضایت دهد.

یکباریکی از معلمان آغاجاری که همشهری من بود در مدرسه ابتدایی با دانش آموز دختری در گیری لفظی پیدا کرد و خانواده دختر به بخشداری شکایت کرده و آن معلم دچار مشکلاتی شد وبا من برای حل مشکلش تماس گرفت ،من با یکی از دوستانم در بخشداری تماس گرفته و جریان را به او گفتم او هم نامه ای به من داد که به نزد آقای خضویی ببرم (خضویی درآن موقع در منطقه صاحب نفوذ بود) نامه را که به خضوعی دادم ،گفت،ناراحت نباش اتفاقاٌ فردا در بخشداری به همین منظور جلسه ای بر پا است و من در آن جلسه از همشهری شما دفاع خواهم کرد.

در آغاجاری، شرکت نفت بیمارستانی تأ سیس کرده بود که دکترهای خوبی داشت ،از جمله آنها یک دکترارمنی به نام گورگیس بود. او یک دکتر عمومی و کاملاً حاذق بود،یک بار که همسرم مدت دو ماه دچار خونریزی روده ای شده بود این دکتر با تجویز یک سری قرص او را معالجه کرد.البته دررابطه با معالجه کارمندان و کارگران تبعیضاتی وجود داشت منجمله یک بار که که به بیماری سختی مبتلا شده و مرا در بیمارستان بستری کرده بودند رییس بیمارستان(دکتر ربانی) به دکتر معالج من (دکتر رهبر) گفت آمپول مخصوصی است که باید تزریق شود اما رهبر با اینکه  دکترحاذقی بود از انجام این عمل  سر باز زد، چون طبق مقررات این آمپول مخصوص کارمندان بود و کارگران حق استفاده از آن را نداشتند، هشت روز به همین منوال گذشت و وضعیت جسمی من رو به وخامت بود ،دکتر رهبر به ربانی گفت اگر آمپول رانزنی این جوان خواهد مرد و در نتیجه آمپول را به من تزریق کردند و من از مرگ نجات پیدا کردم. 

 

آن موقع ها آقایی بود معروف به اوس هادی که در کنار حمامی ،سلمانی هم داشت و رابطه اش با انگلیسیها هم خوب بود و لذادر منطقه هم صاحب نفوذ بود بطوری که هر کس را که دوست داشت در شرکت نفت استخدام می کرد.درفاصله سالهای ۳۰ تا ۳۲ آقایی بود به نام باقری که بسیار قوی و آدم ورزشکاری بود والبته با ماموران دولت هم ارتباط نزدیکی داشت.  

یکبارکه خبرنگاری علیه دولت حرفی زده بود بخشدار وقت آغاجاری از باقری خواست که او را ادب کندو باقری هم حساب او را رسید. 

 

سال  ۱۳۴۷ از آغاجاری به میانکوه منتقل شده ودر دو منزلی های شرکتی کنار باشگاه البرز اقامت نمودم . به مدت دو سال در آنجا بودم وسپس در سال  ۱۳۴۹  به سه منزلیهای شرکتی کنار ایستگاه امیدیه رفتم. در آن سالها رییس باشگاه البرز میانکوه  شخصی بود بنام سرعت و افرادی مانند حفیظ خواجه پور ،خرم دل وامیرلواز کارمندان آنجا بودند.

امام جماعت مسجد میانکوه آقای حسن زاده و از جمله مسجدی های آن موقع :حاج رضا چاروسایی،حاج مندنی زاده،حاج ماندگار،حاج جعفری،آخالو دادستان،نعمتی( جزو هییت امنا بود)،حاج دزفولی و نرموسایی(جزو هییت امنا بود)بودند. 

 

درمیانکوه بازار کوچکی بود که مردم مایحتاج روزانه خود را از آنجا تهیه می کردند. دربازار دو پارچه فروش بهبهانی به نامهای حاج کرم وحاج محمد صادق مشول کسب وکار بودند و دو برادر بنام عبداللهی که یکی خوارو بار فروش و دیگری فروشنده وسایل برقی بود.کریم شولی (نجار) ،حسن کله ای،محمدی(آرایشگر)و علی بابایی(اتوبخار) از جمله دیگر بازاریان میانکوه بودند.

رییس پاسگاه میانکوه در سالهای ۴۷ و ۴۸ فردی بود به نام زین آبادی که از الوات،دزدها،آدمهای معتاد،قاچاق فروشها و زنهای بدکاره باج می گرفت. او حتی از رییس ناحیه هم باج می گرفت.رییس دبیرستان فارابی میانکوه که فردی وابسته به ساواک و در منطقه نفوذ زیادی داشت این رییس پاسگاه را از منطقه بیرون کرد، که پس از اخراج اواز منطقه مدتها منطقه میانکوه ناامن بود، زیرا این رییس پاسگاه بر کنار شده با توجه به نفوذی که در میان افراد شرور داشت سعی داشت که نشان دهد منطقه بدون او ناامن است.

بعدها که در خانه آشپزی را شروع کردیم ازپریموس و چراغ سه فتیله ای استفاده میکردیم و نفت مورد


نیاز هم رااز ماشینی که به درب منازل می آمد می خریدیم که قیمت هر گالن آن یک تومان بود



مصاحبه نفت نیوز با آقای محمد ایمانی در موردآموزشگاه های حرفه ای

آموزشگاه های حرفه ای نفت در مناطق نفتخیز خدمات بزرگی به صنعت نفت کشور ارائه داده و نقشی غیر قابل انکار در موفقیت این صنعت و خروج مستشاران و کارکنان خارجی داشته اند.در واقع همین دانش آموختگان این مراکز بودند که پس از خروج مستشاران و کارکنان خارجی صنعت نفت پس از پیروزی انقلاب اسلامی که کلیه مشاغل حساس و حیاتی صنعت نفت را در اختیار داشتند، بار سنگین این صنعت حیاتی کشور را به دوش کشیدند و باعث شدند فعالیتهای نفتی کشور متوقف نشود.این آموزشگاه های حرفه ای اما اکنون در حالت تعطیلی به سر می بردند و خدمات شایسته آنها به صنعت نفت کشور در آستانه فراموشی است در حالیکه نیاز صنعت نفت به گونه ای است که جا دارد این مراکز همچنان به فعالیتهای موفقیت آمیز خود ادامه دهند.یکی از این مراکز فنی صنعت نفت، آموزشگاه حرفه ای نفت آغاجاری است که هم اکنون کلیه فعالیتهای آن تعطیل است. آموزشگاه حرفه ای نفت آغاجاری در سال 1337 راه اندازی شد. اولین دوره این آموزشگاه درشهرآغاجاری برگزار شد و یکسال بعد به شهر امیدیه، مکانی که اکنون محل اداره آموزش شرکت بهره برداری نفت و گاز آغاجاری است، منتقل شد. هنرجویان آموزشگاه از دانش آموزان کلاس ششم قدیم و اغلب از ساکنان بومی منطقه پذیرش می شدند و در رشته هایی از جمله مکانیک، لوله کشی، ابزار دقیق، فلز کاری، تراشکاری، جوشکاری و  برق آموزش می دیدند.محمد ایمانی، رئیس اداره آموزش و توسعه شرکت بهره برداری نفت و گازآغاجاری که خود از دانش آموختگان این آموزشگاه است، می گوید: این آموزشگاه تا سال 1372 که تعطیل شد بدون وقفه فعال بود و کارگاه ها، فضای آموزشی و تجهیزات مورد نیاز تمامی رشته ها که بعضی آز آنها در سطح مناطق نفتخیز جنوب بی نظیر بود را داشت.


وی با بیان اینکه دوره های آموزشی تا سال 1354 سه ساله بودند، افزود: در این دوره ها به ترتیب در سال اول دروس عمومی و مقدماتی، سال دوم دروس فنی و سال سوم دروس تخصصی آموزش داده می شد که در سال 1355 کلیات رشته ها و دروس تغییر کرد و از همین سال به بعد مدت زمان دوره ها از سه سال به دو سال کاهش یافت.ایمانی که سال 1350 وارد آموزشگاه حرفه ای نفت آغاجاری شد، بومی گرایی را یکی از مزیتهای عمده این آموزشگاه برشمرد و گفت: اکثر پذیرفته شدگان این آموزشگاه از نیروهای بومی ساکن مناطق آغاجاری، امیدیه میانکوه و بهبهان و اطراف آنها بودند که پس از قبولی در آزمون پذیرفته می شدند. هر چند که تحصیل در این آموزشگاه هیچ گونه تعهدی برای استخدام در شرکت ملی نفت ایران ایجاد نمی کرد اما قریب به اتفاق آنها جذب شرکت نفت می شدند.رئیس اداره آموزش و توسعه شرکت بهره برداری نفت و گاز آغاجاری افزود: آن زمان وقتی شرکت برای جذب نیرو از دانش آموزان دعوت می کرد حدود هزار نفر داوطلب شرکت در آزمون می شدند که کارآموزان از بین دانش آموزان ممتاز و زبده انتخاب می شدند به طوری که اکنون نیروهای کلیدی صنعت نفت از کارآموزان آموزشگاه هستند.البته کار آموزش در ناحیه آغاجاری با تعطیل شدن آموزشگاه، متوقف نشد و با تشکیل اداره آموزش و امکانات آموزشگاه به شیوه دیگری با عنوان «آموزش حین خدمت کارکنان»، «آموزش بدو استخدام» و «آموزش خانواده کارکنان» دنبال شد. هم اکنون اداره آموزش شرکت بهره برداری نفت و گاز آغاجاری که در ساختمان آموزشگاه سابق قرار دارد دارای 12 کلاس تئوری مجهز به وسائل سمعی و بصری برای تخصص های علوم اداری، عملیات بهره برداری، گاز و گاز مایع، تقویت فشار و توربین است. علاوه بر این دارای دو کارگاه مجهز زبان انگلیسی و رایانه و یک سالن مجهز همایش است که فرآیند آموزش را از تعیین نیاز آموزشی تا ارزیابی اثربخشی آموزشی در بین کارکنان شرکت بهره برداری نفت و گاز آغاجاری دنبال می کند.کارکنان اداره آموزش نیز به علاقه خود با جمع آوری دستگاه های قدیمی و از رده خارج، یک موزه صنعتی در محوطه قدیمی آموزشگاه راه اندازی کرده اند که نمودی از صنعت نفت و یادگاری از آموزشگاه حرفه ای نفت آغاجاری است.آموزشگاه حرفه ای نفت آغاجاری بعدها به آموزشگاه حرفه ای شهید رجایی امیدیه تغییر نام داد.

خاطرات خانم نوروزی

 

خاطرات خانم نوروزی

در سال 1329 شوهرم عبدالعلی نوروزی با شماره کارگری 109835 در شرکت نفت استخدام و در سال 1330 با من ازدواج کرد (من در آن زمان چهارده سال داشتم).در بدو استخدام  مدت چهار ماه در محل تصفیه خانه آب مارون درچادری که شرکت نفت به ما داده بود زندگی کردیم.وضعیت زندگی در آنجا بسیار سخت بود به همین جهت پس از این مدت به اصرار من، شوهرم که در اداره ،هوس کی پینگ، کار می کرد به آغاجاری منتقل شد وما در خانه پدری شوهرم در محل تانکی سفید مستقرشدیم.توالت وآشپزخانه بصورت عمومی در خارج از خانه قرار داشت و یک لوله آب عمومی هم برای استفاده عموم وجود داشت که به آن بمبو می گفتند(پس از روی کار آمدن مصدق در داخل خانه ها توالت زدند).

ما مجبور بودیم برای آب مصرفی روزانه صف بگیریم.گاهی اوقات برای برداشت آب از لوله درگیری پیش می آمد.در آشپز عمومی که به آن بخار می گفتند خانم های خانه دار ظرف غذای خود را بروی صفحات چدنی که بوسیله گاز گرم می شد قرار می دادند تا غذا پخته شود. در همین آشپزخانه های عمومی بود که خانمها در مورد مسایل مختلف  با همدیگر صحبت میکردند و در میان صحبتها  بحث خواستگاری وازدواج هم پیش می آمد،البته جرو بحثهای معمول میان  همسایه ها جای خود را داشت.بعدها که در خانه آشپزی را شروع کردیم از پریموس و چراغ سه فتیله ای برای اینکار استفاده شدو نفت مورد نیاز هم  که توسط یک ماشین به درب منازل آورده می شد به قیمت گالنی یک تومان خریداری می شد.

برای بچه ها به خصوص دخترها جایی برای تفریح وجود نداشت به همین خاطر شوهرم معمولاً بعدازظهر ها هر موقع که از سر کار باز می گشت دست بچه ها را می گرفت و به کافه ای در بازار که اطراف آن سرسبز بود می برد ودر آنجا برای آنها یخ در بهشت می خرید. تنها بانکهای آغاجاری ،بانکهای ملی و صادرات بودند و یک اداره پست و یک اداره تلگراف هم در این شهر وجود داشت. شیخ محمد صادقی هم یک دفتر ازدواج و طلاق در آنجا دایر کرده بود. 

شرکت نفت برای استفاده کارکنان خود بیمارستانی دایر کرده بود که پزشکان حاذقی داشت ودر میان آنهاپزشکان غیر ایرانی نیز وجود داشت ،منجمله یک دکتر هندی بود به نام باجوا که در حال حاضر قبر وی در قبرستان شهر است. 

اولین مدرسه ای که در آغاجاری تأسیس شد سعدی نام داشت که در محل نمره هفده بود و به صورت مختلط اداره میشد.بعداً مدرسه دیگری به نام پروین اعتصامی ساخته شد که دخترها تا سال سوم در مدرسه سعدی همراه پسرها درس می خواندند و از سال چهارم به این مدرسه می رفتند.

ما در خانه های غیر شرکتی زندگی میکردیم و ازنعمت برق محروم بودیم،در سال1340آقایی بنام برکت با همکاری و کمک دیگر بازاریها پول روی هم گذاشته و یک کارخانه برق،یک آسیاب و یک کارخانه یخ سازی خریداری کرده ودر محل فعلی شهرداری آغاجاری نصب کردند.

برای هر خانه کنتر برق نصب کرده و آقایی به نام حکیمی هر دو ماه یک بار کنتر را کنترل کرده و قبض صادر میکرد.قیمت برق کیلوواتی پنج ریال تا یک تومان بود وهزینه برق معمولا هر دو ماه پنج تومان می شد،فشار برق بسیار کم و فقط برای روشن کردن لامپ کافی بود.

قبل از نصب کارخانه برق در آن محل حمامی بود بنام جی پی که رو به خرابی رفت البته حمام دیگری بود بنام حمام هادی که زنانه و مردانه بود و بابت حمام از هر نفرپنج ریال گرفته میشد.

 برای خرید مایحتاج روزانه معمولا از تنها بازار آغاجاری(بازار صفا) خرید میکردیم ،سبزی را از فردی بنام بو بارون(که احتمالا کازرونی بود) میخریدیم ،گوشت را از حاج چراغعلی و پسرش مش نوروز خریداری میکردیم،البته قصابهای دیگری هم در بازار بودند از جمله غلام قصاب(نام خانوادگیش پُرت سال بود)و بارون قصاب(که بهبهانی بود) فردی بنام مش هرمز نزدیک خانه ما خواروبار فروشی داشت و در عین حال صبحها حلیم هم می فروخت ،ضمن آنکه یک گاوداری هم داشت.شمس،آم رضا، حاج سهامی (شهر کردی بود)،رحیمی(عمده فروش بود)و حاج کاظم(عمده فروش بود)هم در بازار خوار و بار فروش بودند.رضا پوران قالی فروشی و برکت لوازم خانگی داشت . 

        قیمت اجناس در فاصله سالهای 30 تا 35

 

سیب زمینی کیلویی سی شاهی تا 2 ریال 

گوجه کیلویی 5 تا 6 ریال 

برنج رشتی کیلویی 15 تا 18 ریال 

تخم مرغ هر 8 عدد 10 تومان 

بادمجان کیلویی 5 تا 6 ریال 

پیاز کیلویی 2 ریال 

پنیر سیری 15 ریال  

روغن حیوانی کیلویی 6 تا 7 تومان 

هندوانه کیلویی 5 ریال

مرغ محلی دانه ای 4 تا 5 تومان

 جوجه محلی دانه ای 25 ریال

خاطرات حاج حسن لشکری

خاطرات حاج حسن لشکری

در آغاجاری با روزی چهل ریال به استخدام شرکت  188350 با شماره کارگری1328دسال 1307 متولد و

   نفت در آمدم و دو سال بعد ازدواج کرده و به همراه همسرم در محل نمره هفده آغاجاری در چادری که از طرف شرکت به ما داده شد شروع به زندگی کردیم.توالت وآشپزخانه به صورت عمومی توسط شرکت نفت برای استفاده کارگران ساخته شده بود و یک لوله آب نیز برای استفاده عمومی در نزدیکی چادرها (حدود سیصد چادر)  قرار داده بودند.از کسانی که در آن موقع با ما همسایه بودند، می توان از اکبر آقا راهدار،امیر راهدار،احمد کلاه کج،مش محمد کلاه کج،برفعلی لرکی و نور محمد لرکی نام برد. با توجه به گرمای شدید هوا برای خنک ماندن آب آنرا در یک محفظه پارچه ای بنام دول که ساخت انگلیس بود قرار میدادیم ویا در کوزه های بزرگی به نام حُبانه که آب راهم  خنک و هم تقریباً تصفیه می کرد،نگه داری می کردیم.

حقوق را هر پانزده روز یک بار دریافت می کردیم که همان یک هفته اول تمام میشد و ما مجبور بودیم به صورت قرضی از بازار جنس بخریم ،البته بجز گوشت و سبزی و میوه که نقدی بود.گوشت را از دو برادر به نام حسن قصاب ویداله قصاب که رامهرمزی بودند خریداری می کردم .گوشت کیلویی چهار تومان و برنج کیلویی یک تومان بود.

از طرف شرکت کوپن یخ به صورت ماهانه به کارگران داده می شد که مقدار آن روزانه ربع قالب و توسط یک دستگاه ماشین درمیان آنها توزیع می شد.برای رفتن به سر کار ساعت شش صبح از خواب بیدارمیشدم و ساعت هفت کار را تحویل می گرفتم و ساعت سه بعد از ظهر از کار بر میگشتم.ماشینهایی بنام لورلاری کارگرهارا به محل کار می بردند. کار ما سه شیفت ،وهر شیفت هشت ساعت بود،ضمناًغذای ظهررادر ظرفی به نام، سپرتاس به همراه خود می بردیم.

در آن زمان رییس اداره ما فردی ارمنی به نام هوسفیان بود وشغل من درآن اداره منشیگری بود که درآن موقع چکرمی گفتند.وظیفه من این بود که اقلام مورد نیاز محل کار را صورت برداری کرده، بعلاوه نوبتکاری کارکنان ومرخصی آنها را طبق جدولی که دربرگه ای به نام تایم کارت ثبت می شد مشخص می کردم (کسی که روزکار بود در جدول تایم کارت با حرف انگلیسی ام ،عصر کاربا ای ،شب کار با ان و کسی که استراحت بود با آر).تهیه گزارش روزانه از وضعیت محل کار و ارسال آن به رییس کل از دیگر وظایف من بود.

رییس من پس از هوسفیان آقای سفید چهره و پس از وی بروجردی بود که این فرد به همراه یک آمریکایی توسط گروه منصورون در اهواز ترور شد.رییس بهره برداری فردی بود بنام جهانبانی که به واسطه پدرش نفوذ زیادی در منطقه داشت ،یک روز ژاندارمها کارگری را گرفته و به شدت کتک میزنند،خبر به جهانبانی میرسد بلافاصله به همراه آن کارگربه پاسگاه رفته وژاندارمری راکه مرتکب این عمل شده بود خواسته و از کارگری که کتک خورده خواست که آن ژاندارم را بزند ،آن کارگر هم یک سیلی به وی زد،از آن پس تا زمانی که جهانبانی در منطقه بود ژاندارمها دیگر به کارگرها تعرض نکردند.

در میان رانندگان شرکت نفت فردی بود به نام بقالیان که همه از او میترسیدند،او قد کوتاهی داشت و خوب مشت می زد. یک روز یخ فروشی که در کنار بیمارستان شرکت مشغول یخ فروشی بود،شروع کرد  به عروده کشیدن،اتفاقاٌ بقالیان در آنجا بود و وقتی این واقعه را دید بطرف یخ فروش رفت و با همان وسیله ای که یخ ها را می شکست بر سر او زد    

کار به دادگاه کشیده شد و چون در آغاجاری دادگستری نداشت آنها برای رسیدگی به بهبهان رفتندو ظاهراً در مسیر بهبهان بقالیان یخ فروش را تحت فشار گذاشت و او را مجبور کرد که رضایت دهد.

یکباریکی از معلمان آغاجاری که همشهری من بود در مدرسه ابتدایی با دانش آموز دختری در گیری لفظی پیدا کرد و خانواده دختر به بخشداری شکایت کرده و آن معلم دچار مشکلاتی شد وبا من برای حل مشکلش تماس گرفت ،من با یکی از دوستانم در بخشداری تماس گرفته و جریان را به او گفتم او هم نامه ای به من داد که به نزد آقای خضویی ببرم (خضویی درآن موقع در منطقه صاحب نفوذ بود) نامه را که به خضوعی دادم ،گفت،ناراحت نباش اتفاقاٌ فردا در بخشداری به همین منظور جلسه ای بر پا است و من در آن جلسه از همشهری شما دفاع خواهم کرد.

در آغاجاری، شرکت نفت بیمارستانی تأ سیس کرده بود که دکترهای خوبی داشت ،از جمله آنها یک دکترارمنی به نام گورگیس بود. او یک دکتر عمومی و کاملاً حاذق بود،یک بار که همسرم مدت دو ماه دچار خونریزی روده ای شده بود این دکتر با تجویز یک سری قرص او را معالجه کرد.البته دررابطه با معالجه کارمندان و کارگران تبعیضاتی وجود داشت منجمله یک بار که که به بیماری سختی مبتلا شده و مرا در بیمارستان بستری کرده بودند رییس بیمارستان(دکتر ربانی) به دکتر معالج من (دکتر رهبر) گفت آمپول مخصوصی است که باید تزریق شود اما رهبر با اینکه  دکترحاذقی بود از انجام این عمل  سر باز زد، چون طبق مقررات این آمپول مخصوص کارمندان بود و کارگران حق استفاده از آن را نداشتند، هشت روز به همین منوال گذشت و وضعیت جسمی من رو به وخامت بود ،دکتر رهبر به ربانی گفت اگر آمپول رانزنی این جوان خواهد مرد و در نتیجه آمپول را به من تزریق کردند و من از مرگ نجات پیدا کردم.

آن موقع ها آقایی بود معروف به اوس هادی که در کنار حمامی ،سلمانی هم داشت و رابطه اش با انگلیسیها هم خوب بود و لذادر منطقه هم صاحب نفوذ بود بطوری که هر کس را که دوست داشت در شرکت نفت استخدام می کرد.

خاطرات محمود امیری متولد ۱۳۳۶ دکه خرازی فروشی بازار

 محمود امیری متولد 1336، محل کار دکه لوازم خرازی بازار امیدیه 

ماجرای خانه حاج گوهری

آنموقع ها که بچه بودیم به همراه چند نفر از دوستانم از جمله محمود و منصور قنبری واردشیر کمایی دست به شیطنت میزدیم .برای نمونه یک بار در ایام محرم یک شب که دور هم نشسته بودیم یکی از بچه ها فکری به نظرش آمد اما به ما نگفت و ما بعداً فهمیدیم چه حقه ای در سر داشت. قضیه از این قرار بود که حاج گوهری که فردی متدین بود همه ساله در خانه اش به هنگام ماه محرم روضه برگذار میکرد(خانه حاجی نزدیک کلیسای ارامنه بود).

یک شب که آقا سر منبرو مشغول سخنرانی بود ارشیر کمایی گفت ده دقیقه به من فرصت بدید تا بروم خانه و برگردم بعد از ده دقیقه که برگشت دو تا شیشه کوچک در داشت داشت اما به ما نگفت که محتوی آن شیشه ها چیست

ادامه مطلب ...

خاطرات آقای خدر لرکی متولد ۱۳۱۴

مسکن اولیه ما جولکی بود . یک شب بهمئی ها ما را غارت کردند وکوچ کرده و به آسیاب آمدیم . 5 تا 6 ماهی آسیاب بودیم و از آنجا به سربندر رفتیم و بعد از حدود یکسال به آغاجاری رفتیم . در آن موقع من 8 تا 9 ساله بودم که پدرم مرا به یک مکتب خانه (نزدیک بازار) فرستاد که تعداد بیست دانش آموز در آنجا درس می خواندند و معلمی داشت به نام سید حسین که یک پیر مرد پنجاه ساله بود.در این مکتب خانه سید حسین بجز قرآن فارسی و املاء نیز به ما یاد می دادو بسیار سخت گیر بود،بطوری که یک بار که در املاء پنج غلط داشتم مرا به فلک بست.وقت مکتب خانه معمولا از صبح تا ظهر بود و معلم هفته ای یک بار(پنج شنبه ها ) از ما امتحان می گرفت 

. از منازل شرکتی قدیمی منازل بنگله ها بود که انگلیسی های قدیمی در آنها سکونت داشتند . هندی ها و پاکستانیها هم در آنجا زندگی می کردند . در آن موقع مستر گودال رئیس منطقه بود . رئیس جوشکاری شرکت نفت مستر میچل بود . رئیس حسابداری مستر داو.... بود . 13 ساله بودم که تصمیم گرفتم درشرکت نفت  استخدام  شوم و لی به دلیل اینکه 14 سال بیشتر نداشتم استخدامم نکردند . چون سن استخدام 14 سال بود . یک سال شاگرد آشپز در بنگله ها بودم و در سال 1328 یعنی زمانی که 14 سالم شد با حقوق روزانه 32 ریال (ماهیانه 96 تومان ) به عنوان کارگر ساده با شماره کارگری 173547 به استخدام شرکت نفت درآمدم . کارگران اکثرا در نمره 17 (پایین بازار) در چادر زندگی می کردند

ادامه مطلب ...